قضیه از اونجایی شروع شد که خیلی عصبانی بود...
گفت اگه دوستم داری ثابت کن.گفتم چجوری؟
تیغو برداشتو گفت رگتو بزن...
گفتم مرگ و زندگی دست خداست گفت پس دوستم نداری تیغو برداشتمو رگمو زدم
وقتی که آروم تو بغلش جون می دادم آروم زیر لب گفت اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی....